بدان کوش تا زود دانا شوی
چو دانا شوی زود والا شوی
نه داناتر آن کس که والاتر است
که والاتر است آن که داناتر است
نبینی ز شاهان که بر تخت گاه
ز دانندگان باز جویند راه
اگر چه بمانند دیر و دراز
به دانا بود شان همیشه نیاز
نگهبان گنجی تو از دشمنان
و دانش نگهبان تو جاودان
به دانش شود مرد ، پرهیزگار
چنین گفت آن بخرد هوشیار
که دانش ز تنگی پناه آورد
چو بیراه گردی به راه آورد
علم ، بال است مرغ جانت را
بر سپهر او برد روانت را
دل بی علم ، چشم بی نورست
مرد نادان زمرد می دورست
نیست آب حیات جز دانش
نیست باب نجات جز دانش
دل شود گر به علم ، بیننده
راه جوید به آفریننده
آن چه در علم بیش می باید
دانش ذات خویش می باید
( اوحدی مراغه ای )